قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید. کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین». ۱۰ دلار همراه کاغذ بود. قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت. سگ هم کیسه را گرفت و رفت. قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و به دنبال سگ راه افتاد. سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید...
چوبدستی اش را حایل کرد وبه زحمت از جا بلند شد.به سختی خودش را به گوشه اتا ق رساندبه دیوار تکیه زد و با دست دیگر ش روی پنجره کشید...
هر از گاهی دلم یاد تورا میکند ، دست خودم نیست بی محابا دستانم پاکت سیگار را چنگ میزند وقتی به حرف هایت فکر میکنم ، به دروغ های قشنگت !!!
هنوز دوستش دارم
اما دیگر نه تورا ....
آن تصویری را که از تو ساختم ...
دختری که از همه بریده بود و عشق را از من تمنا میکرد ، شاکی از عادمک ها که دست تقدیر زندگی را بر او سخت کرده و از من آرامش تمنا میکند ..... و من صادقانه به او عشق را دادم ..... و چه سریع تصویرش رنگ باخت ...
حال منمو سیگار و یاد کسی که وجود خارجی ندارد
.
.
.
خدایـــــــــــــا . . .
چرا تا زنده ایم
روانمان را شـــــــــاد نمی کنی ؟
همیکنه مردیم . . .
شادروانمان می کنی ؟
.
Pe$aRe.B
دندانم شکست برای سنگریزه ای که در غذایم بود …
دردم گرفت نه برای دندانم ، برای کم شدن سوی چشم مادرم
.
.
.
مادرم را هیچ وقت ندیدم که پرواز کند
زیرا به پایش؛
من را بسته بود؛
پدرم را؛
و همه ی زندگیش را ...
.